برگشتيم هتل ، با مادر و همسر گلم بعد از صرف شام به اتاقمون رفتيم كه استراحت كنيم ، ساعت حدود 11 شب بود ، هر جور با خودم كلنجار رفتم ديدم حيفه امشب رو در كربلا باشم و به حرم امام حسين عليه السلام نرفته ، بخوابم.
بعد از كمي استراحت رفتم پيش رييس هتل (كمي فارسي بلد بود )و گفتم براي رفتن به حرم چطور و از كجا بايد برم
رييس هتل گفت :چون از ساعت 12 حكومت نظاميه ماشين نميبره تا حرم بايد پياده بريد و مسير رو به من نشون داد.
منم رفتم به اتاق تصميم گرفتم ، يك ساعتي بخوابم و غسل زيارت رو هم بكنم و حدود ساعت 3 راه بيفتم بروم به سمت حرم و اين برنامه رو عملي كردم.
بماند كه با چه هيجانات همراه با دلهره و از چه مسير خوف انگيزي كنار يك كانال رودخانه و نخلستان عبور كردم تا به سيتره (محل حضور نيروهاي امنيتي )رسيدم . شما اين تصورات رو داشته باشيد ، در يك كشور غريب يك مسير ناشناخته و ...
از از سيتره هم 20دقيقه راه رفتم تا به حرم امام حسين عليه السلام رسيدم
وقتي به بين الحرمين وارد شدم يكساعتي در بين الحرمين راه رفتم و با يك دستگاه كوچك mp3 player (با توجه به جو امنيتي كه اونجا بود رد كردن اين دستگاه هم خيلي دردسر داشت) يك زيارت عاشورا گوش كردم و با چند نوحه عالي به مناسبت ايام فاطميه ، تقريبا آماده حضور در حرم امام حسين عليه السلام شدم خيلي احساس عجيبي بود.جاي همگي خالي
بعد از اينكه دعا هاي مخصوص و اذن دخول رو خوندم و وارد صحن شدم نا گهان در كنار صحن ديدم چند خانم در حال فرياد زدن هستند و بلافاصله چند تا مرد هم به اونها اضافه شدن و شروع كردن به شيون و ناله
سريع خودم رو به اونجا رسوندم ، با خودم گفتم: نكنه مشكلي پيش اومده باشه ، رفتم جلو ديدم يكي از مردها بلند بلند داد ميزنه امام حسين نوكرتم و زنها هم ضمن شكر از خدا به سرو صورت خودشون مي زدند...
رفتم جلوتر پرسيدم خانم چي شده؟اتفاقي افتاده؟
گفت: خواهرم 25 ساله حرف نمي زد و لال شده بود ، الان داشتيم دعا مي خونديم كه يك دفعه بلند فرياد زد يا حسينو شروع كرد به حرف زدن ...
شوهر اون خانم داشت خودشرو مي كشت و خانواده اون خانم در حال شيون بودن خلاصه صحنه اي بود كه اصلا نميشه توصيف كرد ، بارها جريان شفا گرفتن آدمها رو شنيده بودم ولي هيچوقت مثل اون روز به يقين نرسيده بودم .
خيلي تحت تاثير قرار گرفتم و اون شب تا بعد از نماز صبح ، حدود 4 ساعتي با آقام امام حسين عليه السلام درد و دل كردم ، از درد بي پدري و يتيم شدنم گفتم تا حاجات دوستان و اينكه من كمترين رو واسطه قرار دادن تا حرف دلشون روبه آقا برسونم ، خدا رو شكر كردم كه در چنين جايي من رو راه داده و از آقام تشكر كردم كه منو رو دعوت كرد كه بيام به پا بوسش .
شب عجيبي بود، با يك حالت گنگي و نشاط خاصي به هتل برگشتم ديدم همسرم به همراه مادرم براي رفتن به رستوران و خوردن صبحانه آماده شده بودن، آخه شب قبل قرار شد، ساعت 8 صبح همه كاروان براي زيارت بروند، براي همين اونها زودتر خودشون رو آماده كرده بودند. منم يك يكساعتي خوابيدم تا 8 و بعد به همراه جمع دوباره به حرم رفتيم و تا بعد از نماز ظهر و عصر در حرم بوديم....
خلاصه اين ماجراي اولين ديدارم با حرم اباعبدلله حسين عليه السلام بود كه هيچ وقت از خاطرم نمي رود
خطرات و ترس قبل از رسيدن به حرم از يك سو و شفاي آن خانم از سوي ديگر و جالب تر از همه اينكه در اين مدت با توجه به كمبود خواب اصلا احساس خستگي نمي كردم
اميدوارم اين سفر و توفيق اين سفر اين سفر اين سفررقسمت همه عاشقان مولا و آقاي خوبيها بشه بارها و بارها
منبع:معجزه های امام حسین
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: